مرکّب از: دست + گر، پسوند فاعلی، سازندۀ دست. صانع دست. (از تعلیقات فیه مافیه ص 335) : مؤمن چون خود را فدای حق کند از بلا و خطر و دست و پا چرا اندیشد چون سوی حق می رود دست و پا چه حاجت است. دست و پا برای آن داد تا از او بدین طرف روان شوی لیکن چون به پاگر و دست گر میروی اگر از دست بروی و در پای افتی... چه غم باشد. (فیه مافیه ص 178)
مُرَکَّب اَز: دست + گر، پسوند فاعلی، سازندۀ دست. صانع دست. (از تعلیقات فیه مافیه ص 335) : مؤمن چون خود را فدای حق کند از بلا و خطر و دست و پا چرا اندیشد چون سوی حق می رود دست و پا چه حاجت است. دست و پا برای آن داد تا از او بدین طرف روان شوی لیکن چون به پاگر و دست گر میروی اگر از دست بروی و در پای افتی... چه غم باشد. (فیه مافیه ص 178)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف فلزی را سفید کند. (فرهنگ فارسی معین) : یعقوب لیث پسر روی گری بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387)
نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان). نوحه گر. گریان. مویان. مویه کنان. نائح. نائحه. نالان. نوحه سرا. (یادداشت مؤلف). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. (از آنندراج) : همه پیش رستم نهادند سر پریشان و گریان و هم مویه گر. فردوسی. بر آن سان کز ایرانیان سربه سر نبیند پس از این مگر مویه گر. فردوسی. لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر. فرخی. سپه هرکجا کشته شان بد دگر همه شب بدند از برش مویه گر. اسدی. ای شاد شده بدان که یک چند چون مویه گران همی گرستم. ناصرخسرو. شاید که بوم تا بزیم مویه گر او گر بود دو سال از غم دل مویه گر من. امیرمعزی (از آنندراج). مویه گر گشته زهرۀ مطرب بر جهان و جهانیان مویان. انوری. - مویه گر شدن، نوحه گر شدن. گریان شدن. گریه و نوحه کردن: سرت را جدا کردمی از تنت شدی مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. گنه کار کردی به یزدان تنت شود مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. ، پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج). آنکه نوحه گری پیشه دارد: هر آن مام کو چون تو زاید پسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم. خاقانی. مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443). اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید. خاقانی. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشایید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161). هم بمویید هم از مویه گران درخواهید که بجز مویه گر خاص نشایید همه. خاقانی. بازپرسید تا مناقب او مویه گر بر چه راه می گوید. خاقانی. به جائی ساز مطرب برکشد ساز به جایی مویه گر بردارد آواز. نظامی. برخیز مویه گر که نداری دم مسیح این صوت جانگداز شنیدن چه فایده. بابافغانی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به نوحه گر و مویه شود
نوحه و زاری کننده. (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان). نوحه گر. گریان. مویان. مویه کنان. نائح. نائحه. نالان. نوحه سرا. (یادداشت مؤلف). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. (از آنندراج) : همه پیش رستم نهادند سر پریشان و گریان و هم مویه گر. فردوسی. بر آن سان کز ایرانیان سربه سر نبیند پس از این مگر مویه گر. فردوسی. لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر. فرخی. سپه هرکجا کشته شان بد دگر همه شب بدند از برش مویه گر. اسدی. ای شاد شده بدان که یک چند چون مویه گران همی گرستم. ناصرخسرو. شاید که بوم تا بزیم مویه گر او گر بود دو سال از غم دل مویه گر من. امیرمعزی (از آنندراج). مویه گر گشته زهرۀ مطرب بر جهان و جهانیان مویان. انوری. - مویه گر شدن، نوحه گر شدن. گریان شدن. گریه و نوحه کردن: سرت را جدا کردمی از تنت شدی مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. گنه کار کردی به یزدان تنت شود مویه گر بر تو پیراهنت. فردوسی. ، پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج). آنکه نوحه گری پیشه دارد: هر آن مام کو چون تو زاید پسر کفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی. چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم. خاقانی. مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443). اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید. خاقانی. پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشایید. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161). هم بمویید هم از مویه گران درخواهید که بجز مویه گر خاص نشایید همه. خاقانی. بازپرسید تا مناقب او مویه گر بر چه راه می گوید. خاقانی. به جائی ساز مطرب برکشد ساز به جایی مویه گر بردارد آواز. نظامی. برخیز مویه گر که نداری دم مسیح این صوت جانگداز شنیدن چه فایده. بابافغانی (از فرهنگ جهانگیری). و رجوع به نوحه گر و مویه شود
آن که دواتها را بسازد، و دویت گر امالۀ آن. (آنندراج). دواتساز، آنکه از برنج ظرفهای چون آفتابه و سماور و سینی و گلدان و غیره کند و نیز ظروف فلزین را آب نقره دهد. آنکه از فلزات چون نقره وطلا و روی و برنج، ادوات و آلات و اوانی کند. زرگر. - بازار دواتگران، نام بازاری به تهران. (یادداشت مؤلف)
آن که دواتها را بسازد، و دویت گر امالۀ آن. (آنندراج). دواتساز، آنکه از برنج ظرفهای چون آفتابه و سماور و سینی و گلدان و غیره کند و نیز ظروف فلزین را آب نقره دهد. آنکه از فلزات چون نقره وطلا و روی و برنج، ادوات و آلات و اوانی کند. زرگر. - بازار دواتگران، نام بازاری به تهران. (یادداشت مؤلف)
بمهمانی خواننده بشارت دهنده بضیافت: (طایفه ای... از مخدرات اشراف مهاجر و کد بانوان سادات انصار در آمدند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله)، . . گفتند: یا رسول الله دعوتی است. روی پوشیدگان روسا و اشراف جمعند. این چشم و چراغ (فاطمه علیها السلام) را دستوری ده (دستور باش) تا مجلس افروزی کند... آن نوید گران جامهاء فصفاص پوشیده) سنائی. مقدمه حدیقه. چا. مد. 35)
بمهمانی خواننده بشارت دهنده بضیافت: (طایفه ای... از مخدرات اشراف مهاجر و کد بانوان سادات انصار در آمدند نزد پیامبر صلی الله علیه و آله)، . . گفتند: یا رسول الله دعوتی است. روی پوشیدگان روسا و اشراف جمعند. این چشم و چراغ (فاطمه علیها السلام) را دستوری ده (دستور باش) تا مجلس افروزی کند... آن نوید گران جامهاء فصفاص پوشیده) سنائی. مقدمه حدیقه. چا. مد. 35)